نگاهش در محوطه میچرخد، چشمهایش لابهلای قدو نیم قدهای بازیگوش
پیچ وتاب میخورد، ناخواسته لبخند میزند، ناخواسته اخم میكند،حتی گاهی از
پشت نردههای فلزی به هیجان میآید، وقتی یكی از بچهها حین بازی پایش سر
میخورد، دلش هری میریزد. او را نگهبانها خوب میشناسند، هفتهای چند روز
به اینجا میآید، اوایل مانع ورودش میشدند ولی حالا میدانند او بیصدا
میآید و بیصدا بیرون میرود، تنها تماشا میكند، در آرزوی روزی كه آغوش
مادرانهاش پذیرای فقط یكی از این كودكان بیسرپرست باشد.
هنوز خیلی از
ما قانع نمیشویم، زیربار نمیرویم، مگر ممكن است كودك دیگری را پدری یا
مادری كنیم اصلا لذت مادر شدن به طی دوران بارداری است، زیبایی پدر بودن به
این است كه مطمئن باشی این كودك از خون توست. میگویند: «عذاب وجدان دارد
اگر روزی از سر بیحوصلگی نهیبی به فرزندخواندهمان بزنیم، همه مدعی
میشوند كه یتیم آزاری كردهایم.»
میگویند:
«اگر بعد از چند سال كه موهایمان را سپید كرده و دلهایمان را وابسته،
گذاشت و رفت چه؟»، یا «اگر قوم و خویشاش سر رسیدند و هواییاش كردند چه؟»
یا «همه چیز به كنار؛ اگر كسی پیدا شد و از دهانش در رفت و گفت من پدر یا
مادر واقعیاش نیستم چه؟» و...
دغدغه
پدرخوانده و مادرخوانده بودن كم نیست همانطور كه كودكی را به فرزندی قبول
كردن كار سادهای نیست. بنا بر تعریف، فرزندخواندگی عبارت است از اعطای
سرپرستی كودكان بدون سرپرست شناخته شده تحت سرپرستی سازمان بهزیستی به
خانوادههای متقاضی كه واجد شرایط قانون جاری حمایت از كودكان بیسرپرست
باشند. كودكانی به فرزندی سپرده خواهند شد كه والدین یا جد پدری آنها
شناخته شده نباشند. از طرف دیگر این كودكان باید تحت سرپرستی سازمان
بهزیستی بوده، به عبارتی قبل از سپردن كودكان به فرزندی، این كودكان باید
از طریق مراجع قضایی در اختیار سازمان بهزیستی قرار گیرند و مهمتر اینكه
باید به خانوادههایی سپرده شوند كه قانون تعیین كرده است.
معمولا
همسرانی كه كودكان یا نوجوانانی را به فرزندی میپذیرند، مسیر قانونی مشقت
باری را طی میكنند تا صلاحیت خود را برای حضانت كودك ثابت كنند، مسیری كه
شاید خیلی از ما، به سلامت از آن عبور نكنیم و در میانه راه انصراف دهیم،
ولی آنها كه مصرند و سرانجام برای پدر یا مادر خواندگی تائید میشوند،
همچنان با یك دغدغه اساسی روبهرو هستند و آن نحوه ارتباط با
فرزندخواندهها و تربیت صحیح آنهاست.
غریبهای در جمع ما
«شوهرم
خیلی موافق نیست، ولی به اصرار من فعلا راضی شده، حاضر نیست بچه دیگری را
بزرگ كند، حتی اگر به قیمت جدایی از من باشد! من هم از نفوذ اقوام و ریش
سفیدهای فامیل استفاده كردهام تا قانعش كنند، راستش مشكل ناباروری از
همسرم است ولی او آمادگی پدرخوانده شدن را ندارد، میگوید كه میلیونها
تومان خرج دارو و درمان نكرده كه حالا بچه مردم را پدری كند!»
براساس
آمارهای رسمی، حدود 10 هزار كودك در مراكز بهزیستی كل كشور زندگی میكنند
كه 85 درصد آنان بدسرپرست هستند؛ یعنی صاحب پدر و مادر یا یكی از این دو
هستند، اما به دلایلی مثل اعتیاد یا حبس والدین به بهزیستی سپرده شدهاند.
از این میان، فقط 15 درصد كودكان بیسرپرستی هستند كه معمولا به همسران
بدون فرزند سپرده میشوند. با این كه تعداد این كودكان چندان زیاد نیست،
اما هنوز بسیاری از خانوادههای بدون فرزند یا حاضر به فرزندخواندگی این
كودكان نیستند یا اگر هم این آمادگی و اشتیاق در آنها باشد، با رفتارهای
نادرست، رویه تربیت فرزندخواندهها را مختل میكنند.
نیلوفر
صاحبجم، از متقاضیان فرزندخواندگی است كه بعد از 13 سال تلاش برای
فرزندآوری برای مادر شدن به قول خودش لحظهشماری میكند، اما همچنان
مهمترین مانع، همسر اوست. دیگری سمیه آرمان است كه به تنهایی مراحل قضایی
فرآیند فرزندخواندگی را میگذراند، همسر و خانواده همسرش از این كار رضایت
چندانی ندارند. یوسف ـ م هم با وجودی كه همسرش در باروری مشكل دارد و
عاشقانه او را دوست دارد به خاطر همسرش اصرار دارد كودكی را از پرورشگاه
به فرزندی بپذیرند، اما همسرش هنوز قانع نشده است. به گفته یكی از كاركنان
شیرخوارگاه آمنه، خیلی از زنان و مردانی كه با فرزندخواندگی مشكل دارند یا
هنوز مردد هستند، با ورود به مراكز بهزیستی محبت این بچهها به دلشان
میافتد و برای پذیرفتن این كودكان مشتاق میشوند.
محبت یا ترحم؟
اتاقی
پر از اسباببازی، لباسهای رنگارنگ، خوراكیهای خوشمزه و... اینجا اتاق
زهرا دختر دوازده سالهای است كه از دوران نوزادی از طرف پدری كه در بازار
حجره دارد و مادری خانهدار به فرزندی پذیرفته شد. پدر و مادرخوانده مطیع
مطلق هستند و گوش به فرمان زهرا دارند. وقتی زهرا شیطنت میكند، این ذهنیت
كه كودكی یتیم است، راه والدین را بر هر نهیب و تنبیهی میبندد، محبت بیش
از اندازه والدین زهرا از او نوجوانی لوس وابسته ساخته است.
بسیاری
از پدر و مادرخواندهها تفاوت ترحم و دلسوزی و محبت را در تربیت كودك
نمیدانند و شاید به دلیل فشار روانی ناشی از امانتداری برخورد یا رفتار
قاطعی با كودك ندارند. توران ولیمراد، دبیر ائتلاف اسلامی زنان در گفتوگو
با فارس توضیح داد: «یكی از مهمترین مسائلی كه در همه خانوادهها
بهخصوص خانوادههایی كه سرپرستی فرزندی را قبول میكنند مطرح است، نوع
تربیت فرزند است. كثرت و گستردگی وسایل ارتباط جمعی در نحوه و چگونگی تربیت
فرزندان بخصوص در مورد فردی كه به عنوان فرزندخوانده وارد خانوادهای شده
است، بسیار تاثیرگذار است.» وی بیشتر مشكلات خانوادهها را به نوع ارتباط
والدین با یكدیگر بیان كرد و افزود: «اگر روابط والدین با یكدیگر روابط
خوب و عاطفی باشد، این والدین در تربیت و شكوفایی استعدادهای فرزندشان
موثرتر هستند.» ولیمراد تصریح كرد: «پایبندی به ارزشهای اخلاقی و
نهادینه شدن این ارزشها در خانوادهها در تربیت فرزند برای حضور در اجتماع
بسیار موثر است. رفتارهای نامناسب همچنین ایجاد تنش در خانواده در نوع
برخورد فرزندخوانده با والدین و محیط بیرون تاثیر گذاشته و ممكن است
مشكلاتی را برای فرزندخوانده در آینده ایجاد كند.»
این روشها را بهكار ببندید
اگر
از این كه كودكتان بفهمد شما پدر یا مادر واقعی او نیستید و از واكنشهای
غیرمنتظره او نسبت به این واقعیت نگرانید، میتوانید از این راهكارها
استفاده كنید:
ـ هرگز واقعیت را از فرزندخواندهتان پنهان نكنید تا روزی او واقعیت را از زبان افراد غریبه بشنود.
ـ واقعیت را كمكم به او بگویید تا برایش قابل هضم باشد.
ـ تا دوازده سالگی او باید واقعیت كامل را بداند پس ابتدا به صورت ساده و هر چه سن كودك بالاتر میرود جدیتر با او صحبت كنیم.
ـ او شاید اندكی پرخاشگر شود، به او حق بدهیم و چندان در احساساتش دخالت نكنیم.
ـ اگر تغییر رفتار كودك حاد بود میتوانیم با یك مشاور حرفهای مشورت كنیم.
ـ
قضیه فرزندخواندگی را مثبت و طبیعی نشان دهید، این خیلی مهم است كه از اول
واكنشها و گفتوگوهای ما پیرامون فرزندخواندگی مثبت باشد چون كودك ما به
این حس مثبت بودن قضیه اعتماد كامل پیدا میكند، برای این كار میتوانید از
زندگی افراد بزرگی مثل ارسطو یا استیو جابز كه فرزندخوانده بودهاند برای
او بگویید یا از داستانهای شیرین و افراد بزرگ تاریخ كه مسائلی مشابه او
داشتهاند كمك بگیرید تا ذهنیت منفی كودك را اصلاح كنید.
ـ هیچوقت چهره پدر و مادر واقعی او را بد جلوه ندهیم، نگوییم: پدرت معتاد بود، مادرت زن خوبی نبود و...
ـ هنگامی كه كودكمان را برای موفقیتی تحسین میكنیم به او یادآوری كنیم كه مطمئنا پدر و مادر واقعی او هم الان به او افتخار میكنند.
ـ به او یاد بدهیم كه اسرار زندگیاش را نزد هر كس بیان نكند و هر كس در زندگی رازی دارد كه باید در سینه حفظ كند.
چگونه دلش را بهدست آوریم؟
شما
در ماهها یا حتی در سال اول زندگی نباید انتظار داشته باشید بچهها
رابطه خوبی با شما داشته باشند. آنها گمان میكنند شما قصد دارید جای مادر
یا پدرشان را بگیرید. چه قبل و چه بعد از پذیرش رسمی كودك، از حمایت
همهجانبه او دریغ نكنید. این چیزی است كه میتواند وجه تمایز شما با
والدین حقیقی باشد پس اجازه دهید این وجه تمایز، خود را تقویت كند. هیچكس
از شما نمیپذیرد و یا به درستی درك نخواهد كرد كه بزرگ كردن این بچهها از
فرزندان واقعی سختتر است پس وقت خود را صرف فهماندن این موضوع به دیگران
نكنید و تنها به دنبال روش و راهحل مخصوص خانواده خود باشید.
یكی
از این راهكارها لمس كردن كودك، نوازش او و برقراری ارتباط چشمی با اوست.
كودكی كه در پرورشگاه بوده به چنین ارتباط عاطفی بشدت نیاز دارد.
به
او مسئولیت بدهید تا بداند وجودش برایتان ضروری است. برای افزایش ظرفیت
كودك در توجه به دیگران در خانه وظایفی را به او محول كنید. برای مثال، اگر
بیمار هستید یا آسیب دیدهاید، نقش پرستار یا دكتر را به او واگذار كنید.
او میتواند چسب زخم را روی زخمتان قرار دهد یا به آرام كردن شما كمك كند.
حسی كه از كمك كردن به دیگران در او ایجاد میشود، به او احساس مفید بودن
اعطا میكند.
به
هر حال كسانی كه نقش پدر یا مادر خوانده را میپذیرند باید بدانند كه
مسئولیت آنها از زمانی كه بچهدار میشدند دشوارتر و حساستر است.
تو مادر من نیستی
«تو مامان واقعی من نیستی»، «بابای واقعی من كیه؟»
شنیدن
این جملات برای خیلی از والدینی كه نقش خود را فداكارانه در قالب پدر یا
مادرخوانده تعریف كردهاند و عاشقانه جوانیشان را برای فرزندان بیسرپرست
صرف كردهاند، چیزی شبیه كابوس است. محترم، مادرخوانده زهرا چنین تعبیر
میكند. او مادرخوانده زهراست، همان زهرایی كه این روزها در رفاه كامل است و
به ذهنش هم نمیرسد محترم و غلامحسین، مادر و پدر واقعی او نیستند. وقتی
از محترم خانم میپرسم اگر زهرا حقیقت را بفهمد چه میكنید؟ سریع
میگوید:«نه خدا نكند، من میمیرم!» غلامحسین هم اعتقاد دارد برای زهرا
دانستن این حقیقت خیلی زود است.
اما
گویا روانشناسان با این دو موافق نیستند. برخیشان عقیده دارند به طور
معمول در نوجوانی، كنجكاوی حلنشدهای درباره اصل و نسب، زندگی
فرزندخواندهها را آشفته میكند. برخی از آنها به سختی میتوانند قبول كنند
شاید هرگز والدین تنی خود را نبینند. برخی دیگر نیز نگران هستند اگر
والدین آنها پیدا شوند چه كاری خواهند كرد. با این حال، تصمیم به یافتن
والدین تنی، به طور معمول تا اوایل بزرگسالی، زمان ازدواج یا بچهدار شدن
به تعویق میافتد. ممكن است این سوال به ذهن متبادر شود اگر قرار باشد
فرزندخواندهها همیشه به دنبال اصل و نسب خود بگردند، احتمال ناسازگاری در
خانواده افزایش پیدا نمیكند؟ واقعیت این است كه اغلب فرزندخواندهها با
وجود نگرانی درباره اصل و نسب در بزرگسالی خوب سازگار میشوند و اگر والدین
اختیار شده این فرزندخواندهها به آنها كمك كنند تا از میراث خود در كودكی
باخبر شوند به طور عمده هویتی را پرورش میدهند كه آمیزهای از پیشینه
تولد و تربیت آنهاست.
واقعیت
این است كه هنوز درباره این كه چطور و در چه سنی به فرزندخوانده واقعیت
گفته شود وجود ندارد، اما از برخی مقالات تخصصی روانشناسان اینگونه
فهمیده میشود كه اگرچه باید برای طرح واقعیت از راهكارهای مناسب استفاده
كرد، اما كتمان واقعیت به هیچوجه از سوی متخصصان تائید نمیشود و در هیچ
سنی نباید به كودك دروغ گفت. كودكان بسیار خردسال، یارای آن را ندارند تا
به درستی تفاوت میان فرزندخواندگی و تولد در یك خانواده را درك كنند. از
اینرو با اطلاعات اندكی قانع میشوند. كودكان سهساله، پرسشهای دشواری
نمیپرسند و پدر و مادر میتوانند به آنها به عنوان تمرینی برای سوالات
پیچیدهتر كه بعدها پیش خواهد آمد، توجه كنند. بهتر است به كودك اینگونه
گفته شود كه: «این پدر و مادر خیلی بچه دوست داشتند، ولی نمیتوانستد
بچهای داشته باشند، والدین واقعیات هم قادر نبودند از هیچ كودكی مراقبت
نمایند، از اینرو تو آمدی تا با ما زندگی كنی.» كودك پیشدبستانی، دلش
میخواهد بداند كه از كجا آمده، چگونه بزرگ شده است و... وی ممكن است اصرار
كند تا شما داستانی را بازگو كنید تا بتواند بارها و بارها عشق حضور خود
را در خانواده تجربه كند.
كودك
در حدود شش سالگی شروع به ابراز كنجكاوی راجع به تولدش میكند. پرسشهایی
چون «بچه از كجا میآید؟» به عمل میآورد و شاید والدین بارها داستانی را
تكرار كنند. در هر صورت، بچههایی كه در این سن و سالهستند، احتیاج
فراوانی به این دارند تا به آنها ثابت شود مرتكب كوچكترین اشتباهی
نشدهاند و فرزندخواندگی جرم نیست. چنانچه پدر و مادر، عكس، نامه، یا
كارتهایی از والدین حقیقی كودك دارند، میتوانند آنها را با كودكشان در
میان گذارند. اگر كودك بپرسد كه چرا پدر و مادرش نتوانستهاند از او مراقبت
نمایند، سعی كنید چنین پاسخ دهید: «آنها نمیدانستند كه باید چطور پدر و
مادری باشند.» كودكان در این سنین درك آشكارتری از رابطه خونی دارند، ولی
نظام قانونی فرزندخواندگی به طور دائم را درنمییابند. از همینرو
بلافاصله از این كه نكند پدر و مادر واقعی به سراغشان بیایند تا آنان را
با خود ببرند، احساس ناامنی میكنند. امكان دارد فرزندخوانده ما در این
دوره سنی وارد مرحله طبیعی افسردگی شود. پدر و مادر باید كودك را در ابراز
احساسات شجاع كنند و به وی یادآور شوند كه احساس ناراحتی و كنجكاویاش
درباره والدین حقیقیاش به كلی طبیعی است، لیكن هماكنون آنها خانواده او
شمرده میشوند و بالاخره زمانی كه كودكان به سنین دوازده ، سیزده سالگی
میرسند، درك بهتری در مورد فرزندخواندگی مییابند به هر حال، آنان همچنان
سرگرم مبارزه با پرسشهای درونیشان راجع به «هویت» هستند و از اینرو،
مساله «چه كسی هستم؟» پیچیدهتر میگردد. نوجوانی شروع به بررسی میكند تا
پی ببرد فرزندخواندگی تا چه حد به زندگی او شكل داده است. برای برخی
اینگونه به نظر میآید كه باعث تمامی مشكلات همین فرزندخوانده شدن است و
امكان دارد به فكر بازگشت به نزد والدین حقیقیشان باشند تا گره كور
مشكلاتشان گشوده شود. هر چه رخ دهد پدر و مادر قانونی باید عشق و پشتیبانی
خود را ابراز كنند تا كودك احساس آسایش كند. نوجوانان باید خودشان جواب
پرسشهایشان را یافته و با این چالش درونی كنار بیایند. در چنین شرایطی یك
مادرخوانده ممكن است فكر كند كه: «آیا او دارد مرا از مادری ساقط میكند؟»
در حالی كه یك نوجوان به این میاندیشد كه «اگر عدم وابستگی خودم را ابراز
دارم، آیا آنها باز هم مرا به عنوان عضو خانواده میپذیرند؟»
فرزندخواندگی چرا؟
آقا
و خانم هداوند، همسایه دیوار به دیوار ما هستند، با وجود گذشت 18 سال از
زندگی مشترك هنوز بچهدار نشدهاند و با وجودی كه اعتقادات مذهبی قویای
دارند و در انجام كار خیر پیشقدم هستند، در پذیرش فرزندخوانده راغب نیستند.
آنها كمتر در مورد علت این نبود اشتیاق حرف میزنند، اما به نظر میرسد
آنها هنوز علت و ضرورت فرزندخواندگی را نمیدانند. یكی از علتهایی كه ما
را ترغیب میكند از بچهها مراقبت كنیم دلیل عقلانی برای سرمایهگذاری در
دوران كهنسالی است. ما اگر میخواهیم مادرخوانده یا پدرخوانده خوبی باشیم،
باید از نظر عقلی به این باور برسیم كه محبتهای ما در حق بچهها، از بین
نمیرود و ما دست به یك سرمایهگذاری عظیم زدهایم. از سوی دیگر این بچهها
اگر به خوبی تربیت شوند، به فرزندانی صالح تبدیل خواهند شد كه به زندگی ما
رنگ جدیدی خواهند داد، این كار نهتنها پاداش این دنیا را دارد كه مورد
رضای خداوند است و پاداش ابدی خواهد داشت.
براساس
آخرین آمار انجمن علمی تخصصی باروری و ناباروری، در ایران 13 تا 18 درصد
زوجها نابارورند كه متاسفانه عده زیادی از آنان هر سال به دلیل هزینههای
بالای درمان و آزمایشهای درمانی، عطای بچهدار شدن را به لقای آن میبخشند
یا باقی زندگی مشترك را بدون فرزند سپری میكنند یا راهی مراكز بهزیستی
میشوند، خوشبختانه با وجود سختگیری عدهای از همسران و مقاومت آنان در
برابر فرزندخواندگی، آمار زوجهای متقاضی برای پذیرش كودكان بهزیستی در جمع
خود بیش از شمار كودكان واجد شرایط برای فرزندخوانده شدن است. به همین
دلیل است كه كارشناسان توصیه میكند تا همسران برای پذیرش فرزند دقت كنند.
محبوبه
راوندی، مشاور خانواده، از نبود آموزش زوجها قبل از پذیرش كودكان انتقاد
میكند و میگوید: «برخی خانوادهها فقط به دلیل فشار جامعه یا
خانوادههایشان به پذیرش فرزند روی میآورند. آنها میترسند كه از طرف
دوستان و آشنایان انگ بخورند، از واژههایی مثل عقیم یا اجاق كور میترسند،
به مراكز بهزیستی پناه میآورند، در حالی كه هیچوقت آن بچه را به عنوان
فرزند واقعی قبول ندارند.»
وی
از پروندهای حرف میزند كه براساس آن، سال گذشته زن و شوهری برای مشاوره
به او مراجعه كردند و در آستانه طلاق قرار داشتند. به گفته او از زمان
پذیرش فرزند، رابطه عاشقانه این دو رو به تیرگی رفت و مشاجرات و
اختلافنظرشان بیشتر شد، چون هیچكدام نمیدانستند پدر و مادرخوانده شدن
شرایط و مهارتی نیاز دارد كه آنها فاقد آن بودند.
یكی
از مهارتهای لازم برای زوجها این است كه بدانند چه كودكی را به فرزندی
بپذیرند. بهترین سن پذیرش كودكان به عنوان فرزند، پیش از شش ماهگی یا پس از
سه یا چهار سالگی است. دكتر فربد فدایی، روانپزشك، بدترین سن پذیرش
فرزندخواندهها را یك تا سه سالگی عنوان میكند و درباره دلایل آن اینطور
توضیح میدهد: «تا پیش از شش ماهگی، وابستگیهای عاطفی كودك به صورت پایدار
و آگاهانه هنوز شكل نگرفته است، بنابراین پدر یا مادرخوانده میتواند به
آسانی وابستگی عاطفی كودك را به سوی خود جلب كند، در یك تا سه سالگی
وابستگی عاطفی كودك پایدار شده است، بنابراین جدا كردن او از یك محیط عاطفی
و ورود آن به یك محیط دیگر با مشكلات زیادی همراه است، پس از سه یا چهار
سالگی، كودك نسبتا درك واقعبینانهای نسبت به جدا شدن از وابستگیهای
عاطفی سابق و دلبستگیهای عاطفی جدید دارد.»
به كودكان انگ نزنیم
كودكان
بیسرپرست به دلیل این كه به دور از خانواده بزرگ میشوند با خلأ عاطفی
روبهرو هستند، كمبود محبت باعث میشود با وجود مخالفت ظاهری خیلی زود به
پدر و مادرخوانده خود وابسته شود، بنابراین نباید به جرم داشتن پدر یا
مادری كه احتمالا سوءاخلاق و پیشینه داشتهاند، كودك را از خود راند. تاكید
بیش از حد بر اصل و نسب كودك از سوی برخی همسران باعث میشود كه عده زیادی
از كودكان بیسرپرست بدون ارتكاب هیچ خلافی، همچنان تشنه محبت خانواده
بمانند.
منبع:جام جم